پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
خدای جنگ 2
نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1396
بازدید : 72
نویسنده : علی محمدی

به نام خدا

تهیه شده توسط :علی محمدی

آدرس وبلاگ ما:http://www.irandastan.loxblog.com/

داستان قسمت دوم بازی god of war 2
 
کریتوس کابوسی برای دیگر خدایان

 


اکنون کریتوس یکی از خدایان المپ محسوب می شد و این امر به مزاق دیگر خدایان چندان خوشایند نبود زیرا در هر حال کریتوس یک انسان بود که به این مقام نایل شده بود و همچنین اریس با خدایان دیگر خویشاوندی نزدیکی داشت که این امر در مورد کریتوس صدق نمی کرد . اما نکته ی دیگری که روابط بین خدایان و کریتوس را تیره ساخته بود شخصیت و حس قدرت طلبی وی بود و خدایان هم دقیقا از همین ویژگی شخصیتی کریتوس بیم داشتند چرا که او قبلا یکی از مهم و قدرتمند ترین خدایان یعنی خدای جنگ را از بین برده بود و انها از ترس وجود این احتمال که به سرنوشت اریس دچار شوند با کریتوس رابطه خوبی نداشتند .
همانطور که میدانید سرانجام خدایان نتوانستند تا کابوس های کریتوس را از بین ببرند برای همین کریتوس برای مشغول کردن ذهن خود و رهایی از این کابوس ها به تجملات افراطی و جنگ روی اورد چیزی که باعث دست به کار شدن خدایان برای از بین بردن کریتوس شد این امر بود که کریتوس با رهبری مجدد ارتش اسپارتا ، روستایی که اکنون به یک شهر تبدیل شده بود و با جانب داری کریتوس قدرت گرفته بود شروع به حمله و تسخیر دیگر شهرهای یونان کرد و این شرایط برای خدایان دوباره روز از نو روزی از نو محسوب می شد زیرا انها به همین دلیل بود که تصمیم به از بین بردن اریس گرفتند و اکنون شاهد تکرار این روند به دست کریتوس بودند اما نکته ی اساسی تفاوت بین کریتوس و اریس این بود که خدایان نمی

1

توانستند برای از بین بردن اریس مستقیما عمل کنند زیرا او ذاتا یک خدا بود و قوانین این اجازه را به انها نمی داد به همین دلیل از کریتوس کمک گرفتند اما این امر در مورد کریتوس متفاوت تر بود زیرا او فقط مقام خدایی داشت و ذاتا یک خدا نبود به همین دلیل زئوس که رهبری خدایان را بر عهده داشت خود وارد عمل شد تا کریتوس را از بین ببرد در همین راستا سرانجام پس از حمله کریتوس به شهر Rhodes تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی سازد ، اما کریتوس نسبت به زمانی که اریس را از بین برده بود بسیار قدرتمند تر شده بود، اکنون دیگر یک انسان فانی نبود و حتی زئوس هم از روبرویی مستقیم با او حراس داشت بنابراین تصمیم گرفت به صورت غیر مستقیم و بسیار زیرکانه نقشه خود را عملی سازد .
زئوس می دانست کریتوس از قصر خود تمامی جنگ ها را زیر نظر دارد و مشاهده می کند بنابراین تصمیم گرفت تا به نحوی کریتوس را مستقیما وارد صحنه ی جنگ کند تا کار او را یکسره سازد به همین منظور colossus مجسمه ای بسیار بزرگ که به نوعی سمبل شهر Rhodes به شمار می رفت را توسط قدرت خود در اختیار گرفت و ان را هدایت کرد تا سربازان کریتوس را از بین ببرد ، کریتوس که خود شاهد این ماجرا بود و میدید که ارتشش توسط colossus تار و مار می شود چاره ای نداشت که خود وارد میدان جنگ شود و شخصا colossus را از میان بردارد اما اتنا او را از این کار منع کرد و گفت باید از خشم خدایان بترسد و از اینکه به مقام خدایی رسیده است مدیون انها باشد همچنین به جنگ های به دلیل خود پایان دهد و پای به میدان جنگ نگذازد اما کریتوس بدون اعتنا به حرف های انتا او را کنار زد و گفت نیاز به پشتیبانی هیچ کسی و وارد شهر Rhodes شد . به محض ورود کریتوس به شهر ، زئوس که خود را به شکل یک عقاب در اورده بود کریتوس را مجددا همسان با انسانهای معمولی ساخت و در واقع تاثیر جعبه ی پاندورا را خنثی کرد . کریتوس به شدت عصابانی شد زیرا فکر میکرد

2

این اتنا بود که او را به اندازه ی معمولی خود بازگرداند بی خبر از انکه زئوس پشت ماجراست و نقشه ی مرگ او را دارد . اما با وجود اینکه کریتوس به اندازه ی طبیعی خود بازگشته بود همچنان فنا ناپذیر و از قدرتی برخوردار بود که قادر بود هرانچه بر سر راهش قرار داشت از بین ببرد . اما زئوس برای این مشکل هم چاره ی بسیار زیرکانه اندیشیده بود . زئوس شمشیری به نام Blade of Olympus را برای کریتوس فرستاد و به اوگفت برای از بین بردن colossus باید از این شمشیر استفاده کنی اما این شمشیر به تنهایی قادر به از بین بردن colossus نخواهد بود و تو باید تمام قدرت های که داری را به این شمشیر بدهی تا شمشیر ازاد شود و تو فانی شوی اما در عوض می توانی colossus را از بین ببری ، کریتوس که حتی روحش هم خبر نداشت تمام نقشه ها زیر سر خود زئوس است گول خورد و به حرف زئوس گوش داد و در حالی که خود زئوس به وسیله سربازانش کنترل colossus را بر عهده داشت به حرف او گوش داد و تمام قدرت خود را به شمشیر المپ داد تا شمشیر را ازاد سازد . کریتوس پس از گرفتن شمشیر وارد بدن colossus شد و سه پایه قدرت ان را از بین برد و با غرور از بدن او بیرون امد تا شاهد انفجار عظیم مجسمه باشد . اما چیزی که می شود ان را تا حدی بدشانسی کریتوس دانست این بود که در اخرین لحظات از بین رفتن colossus در حالی که کریتوس پشت به ان قرار داشت و او را نابود شده می دانست دست این مجسمه غول پیکر بر روی کریتوس افتاد و او را به جنازه ای متحرک تبدیل کرد در همین لحظه که blade of Olympus از دست کریتوس رها شده بود زئوس از حالت پرنده به شکل واقعی خود بازگشت و شمشیری را کریتوس تمام قدرت خود را در ان ریخته بود به دست گرفت . تاره کریتوس به نقشه شوم زئوس پی برده بود اما دیگر جانی در بدن نداشت تا با او مقابله کند ، پس یک درگیری تحقیر امیز که حکم بازی برای زئوس را داشت

3

، زئوس شمشیر را در شکم کریتوس فرو کرد تا اخرین لحظات عمر او را مشاهده کند سپس به او گفت یک شانس به تو خواهم داد ، راه خدایان راه من است پس باید به من خدمت کنی و پیمان ببندی و کریتوس در جواب گفت : من نه تنها به تو بلکه به هیچکسی خدمت نمی کنم .

 


زئوس با شنیدن همچین جمله ای از کریتوس شمشیر را تا اخرین حد وارد شکم کریتوس کرد و کریتوس در اخرین نفس هایش به زئوس گفت مطمئن باش بهای این کارت را خواهی پرداخت . همچنین زئوس توسط قدرت شمشیر تمامی سربازان کریتوس را از بین برد. بله کریتوس بار دیگر مرد و به اغوش هادس رفت اما این بار گایا مادر تایتانها و راوی داستان بود که ناجی کریتوس شد و جان او را نجات داد . همانطور که میدانید گایا خود از نسل تایتانها بود و از طرفی زئوس به علت کینه ی دیرینه ای که از پدرش یعنی کرونوس داشت اکثر تایتانها را از بین برده بود و به تحقیر و مجازات انان می پرداخت ، همان گونه که پیش تر خدایان از کریتوس به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفشان که چیزی جز مرگ اریس نبود رسیده بوند این بار گایا با حمایت از کریتوس قصد داشت تا قدرت را از خدایان بگیرد که همگی هم پیمان زئوس بودند تا نسل تایتانها را از بین ببرند . گایا به کریتوس گفت من خود جان زئوس را نجات داده ام و او را پرورش دادم ، به او در ازادی برادران و خواهرانش و رسیدن به قدرت کمک کردم اما اکنون او به خاطر کینه ای که از کرونوس دارد تمامی تایتانها را از بین خواهد برد . سپس کریتوس را دعوت به اتحاد کرد و گفت تو باید جلوی این کار را بگیری ، اما ابتدا باید سرنوشت خود را تغییر دهی چرا که اکنون سرنوشت تو سرنوشت همه ی مردم و تایتانها است ، تو باید به جزیره ی خلقت بروی و زمان

4

را به عقب برگردانی و از مرگ خود به دست زئوس جلوگیری کنی ، سپس گایا زخم های به جا مانده از شمشیر زئوس در بدن کریتوس را التیام بخشید و کریتوس مجددا به دنیای رویین یا زندگان بازگشت.
اکنون راهی بسیار سخت تر از گذشته پیش روی کریتوس بود چرا که نه تنها از پشتیبانی خدایان بهره نمی برد بلکه باید برای رسیدن به هدفش بر کارشکنی های خدایان غلبه می کرد . کریتوس باید مکانی به نام جزیره خلقت را پیدا می کرد و توسط خواهران زمان دوباره به صحنه ای که زئوس در حال کشتن اوست بود باز می گشت و از مرگش جلو گیری میکرد اما این امر ممکن نبود مگر با پیدا کردن خواهران سرنوشت . خواهران سرنوشت 3 نفر بودند با نام های lakhesis که خواهر وسطی بود و در به نوعی رئیس دو خواهر دیگر که کارهای انان را برنامه ریزی می کرد . خواهر اولی Atropos نام داشت که در واقع نخ عمر ادم ها را می برید و همان عزرائیل خودمان بود . و اما خواهر اخری که clotho نام داشت و مهم ترین کار یعنی همان تنیدن نخ های سرنوشت انسانها را بر عهده داشت .
کریتوس پس از اینکه به دنیای زندگان باز میگردد با اخرین بازمانده از سربازان اسپارتانی در Rhodes می گوید به اسپارتا باز گردد و ارتش را برای جنگی عظیم امده سازد سپس سوار بر اسب طلایی و اساطیری یونان یعنی پگاسوس رهسپار راهی دور و دراز به مقصد جزیره خلقت می شود

 


اما در بین راه پگاسوس به علت درگیری با پرندگان زئوس که سربازان کنترل انها را بر عهده داشتند از مسیر منحرف می شود و به دام Typhon یکی از تایتان ها می افتد ، و در زیر دستان Typhon گیر می کند ، اما کریتوس از مهلکه می گریزد

5

و به جستجو در غارهای تودرتوی Typhone به دنبال راهی برای ازاد کردن پگاسوس مگردد . در بین راه کریتوس با Prothemus (پروتمئوس) یکی از خدایان سابق مواجه می شود و او را در برف و کولاک بسیار شدیدی می یابد در حالی که پرنده گوشتخوار در حال خوردن دل و روده ی پروتمئوس است ، دلیل این وضعیت را از او جویا می شود و او در جواب می گوید به دلیل اعطا کردن اتش المپ به مردم عادی زئوس او را به این عذاب دچار ساخته به این صورت که او فانی است و هرروز این پرنده گوشتخوار او را می خورد و مجددا روز بعد زنده میشود و عذاب می کشد ، او از کریتوس خواهش می کند تا او را بکشد و به این عذاب پایان دهد اما کریتوس در ان لحظه سلاحی در اختیار نداشت تا این لطف را در حق او بکند به همین دلیل دوباره به جستجو در غار ها می پردازد تا راهی برای رهایی پگاسوس و کشتن پروتمئوس پیدا کند که این بار با مقاومت typhon مواجه میشود که قصد دارد با ارسال بادهای شدید که همان فوت معمولی Typhon به شمار رفت کریتوس را از بین ببرد . کریتوس برای رهایی از این وضعیت چشم های Typhon را کور می کند تا نتواند کریتوس را ببیند و با این کار Typhon's bane یا همان تیروکمان را از چشمان او به دست می اورد ، اکنون سلاحی که برای از بین بردن پروتمئوس نیاز داشت را به دست اورده بود و دوباره مقابل او بازگشت و با زدن یک تیر او را درون اتشی بزرگ انداخت تا برای همیشه از بین رود اما این کار بسیار به نفع کریتوس تمام شد زیرا از خاکستر او قدرت فوق العاده Rage of titan ازاد شد و اکنون کریتوس توسط این قدرت می توانست دستان Typhon را تکان دهد و پگاسوس را ازاد سازد . کریتوس پس از ازاد کردن پگاسوس جزیره خلقت را می یابد و جستجوی خود برای پیدا کردن خواهران سرنوشت در این جزیره اغاز می کند . اما در طول مسیر به یکی از جنگجویان و سرداران بزرگ یونان یعنی Theseus (تسئوس) برخورد می کند که پسر پوزئیدون

6

است و از او میخواهد تا با او بجنگد و تکلیف بزرگترین جنگجوی یونان را مشخص سازد . اما این جنگ ، جنگی ناعادلانه بود چرا که انواع و اقسام از سربازان خدایان در این جنگ به تسئوس کمک می کردند اما باز هم با وجود این شرایط شکست تسئوس برای کریتوس کار چندان سختی نبود البته ناگفته نمامند کریتوس برای ورد به یک در و ادامه ی راه چاره ای جز کشتن تسئوس نداشت چرا که کلید این در، نزد تسئوس بود . کریتوس پس از شکست تسئوس وارد در می شود و قدرت cronos rage یا خشم کرونوس را به دست می اورد که مانند رعدو برق است . کریتوس در ادامه با Euryale خواهر medusa که او را در قسمت اول بازی کشته بود برخورد می کند که برای انتقام خواهرش سعی در کشتن کریتوس می کند اما به سرنوشتی مشابه با خواهرش روبرو می شود و سرش از تنش جدا میشود تا دوباره قدرت Head of Euryale را برای کریتوس به ارمغان بیاورد که توسط ان قادر بود تا دشمنان را به سنگ تبدیل کند . کریتوس درا دامه با دشمنان زیادی همچون پادشاه بربریان که به خواست خدایان از عالم مردگان برای مبارزه با کریتوس برگشته بود مبارزه می کند همچنین با perseus که همانند کریتوس به دنبال خواهران سرنوشت بود درگیر می شود و در پایان این سری از مبارزاتش در جزیره با Icarus مردی که حالت دیوانگی داشت و تا مرز جنون پیش رفته بود برای به دست اوردن بال هایش که از پر ساخته شده بودن و با موم به بدنش چسبیده بودن مبارزه می کند . انها از مکانی به نام صخره خاموش سقوط می کنند و در حالت سقوط به درگیری با هم می پردازند که کریتوس موفق میشود بال های ایکاروس را از بدنش جدا کرده و خود را به اراضی Atlas (اطلس) یکی از بزرگترین تایتانها برساند . اطلس یکی از تایتانهای بود که توسط زئوس محکوم شده بود بر اینکه اسمانها را بر دوش بکشد.
کریتوس سعی می کند تا اطلس را راضی کند تا به او کمک

7

کند اما ابتدا اطلس از کمک به او امتناع می کند و در ادامه کریتوس با وعده اینکه می تواند سرنوشت را عوض کند و ازادی تایتانها و از بین بردن زئوس را عملی سازد اطلس را راضی به کمک می کند. اطلس یک قدرت جدید به نام Atlas Quake را به کریتوس هدیه می دهد که توسط ان می تواند زمین لرزه ایجاد کند سپس او را به سوی قصر خواهران سرنوشت و ادامه ی راهنمایی می کند. کریتوس در ادامه ی راه به یک جنگجوی اسپارتانی برخورد می کند و با او مبارزه ای را انجام می دهد و پس از اینکه او را زخمی می کند متوجه می شود او همان سربازی بوده است که پس امدن از عالم مردگان به او گفته است که به اسپارتا برگرد و ارتش را اماده کن ، کریتوس وضعیت اسپارتا را از او جویا می شود و سرباز در جواب می گوید که زئوس تمام اسپارتا را از بین برده است و به دنبال صحبت کردن با خواهران سرنوشت برای تغییر سرنوشت است. او به کریتوس می گوید که خواهد مرد و به زودی هر انچه را که اغاز کرده است پایان میابد و خودش هم جان می دهد .

 


کریتوس با شنیدن این حرفها از زبان سرباز بسیار ناامید به ادامه ی راه می شود به طوری که وقتی که به Kraken (هشت پای افسانه ای در یونان باستان ) می رسد و کراکن یکی از پاهای خود را به دور او می پیچد و می فشارد هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد و خاطرات گذشته را به یاد می اورد اما این بار هم گایا به کمک او می اید و به او الهام می کند که او تسلیم ناپذیر است و وعده ی نابودی زئوس را به او می دهد و به کریتوس می گوید این تازه اغاز جنگی بسیار بزرگ است. سپس کریتوس به خود می اید و با استفاده از شمشیر های اشوبش و فنون منحصر به فرد و

8

مرگبارش کراکن را از پای در می اورد و وارد قصر خواهران سرنوشت می شود . جایی که سه خواهر از کارگاه ریسندگی سرنوشت محافظت می کردند و نخ سرنوشت هر انسان و خدایی را در ان می تنیدند .
کریتوس lakhesis را پیدا می کند و به او می گوید قصد دارد تا به جنگ بزرگ بین زئوس و تایتانها بازگردد اما خواهران سرنوشت هم همراه و متحد با زئوس بودند و از این کار امتناع می ورزند ، کریتوس با lakhesis وارد مبارزه می شود و در اولین نبرد او را شکست می دهد اما در ادامه Atropos کریتوس را به زمان جنگش با اریس می برد و سعی در نابود کردن شمشیری که خدایان به کریتوس هدیه داده بودند می کند در واقع اگر ان شمشیر وجود نداشت کریتوس توسط اریس کشته می شد و هم در زمان گذشته می مرد هم در زمان اینده ، در عین حال که کریتوس در حال مبارزه با Atropos در زمان گذشته بود باید با Lakhesis در اتاقی که اینه های زمان وجود داشت مبارزه می کرد ، کما اینکه Atropos همزمان در گذشته و حال با کریتوس مبارزه می کرد ، کریتوس باید از کاری بسیار بسیار سخت بر می امد و نشان می داد که منحصر به فرد است ، سرانجام کریتوس پس از نبردی بسیار دشوار موفق می شود از پس دو خواهر براید و انها را در اینه های زمان بین دو زمان حال و اینده زندانی کند . اکنون فقط clotho با قی مانده بود ، خواهری که نخ سرنوشت هر انسان را می تنید . کریتوس قبل از رسیدن به کارگاه ریسندگی اتفاقاتی را در سه زمان گذشته ، حال و اینده می بیند ابتدا در گذشته جنگ بین المپ نشینان و تایتانها را مشاهده می کند و سپس در زمان حال مردی تنها و ناشناس را مشاهده می کند که جنگ و قتل عامی بسیار بزرگ زیر نظر او انجام می شود که احتمالا خودش بوده است و در اخر هم جنگ های را در اینده مشاهده می کند . کریتوس پس از تداعی شدن این صحنه ها در ذهنش وارد کارگاه clotho می شود و او را توسط

9

یک تیغه ی اهنی متحرک از بین می برد سپس موفق می شود زمان را برگرداند به هنگامی زئوس در حال کشتن او بود و از از ایینه ی زمان دوباره به همان زمان باز می گردد و و با ضربه ای زئوس را پرت می کند و از مردن خود جلوگیری میکند . جنگی بسیار سخت بین زئوس و کریتوس در گرفت که کریتوس موفق می شود ابتدا زئوس را از پای در اورد اما زئوس در ادامه از قدرت خود استفاده می کند و چندین برابر کریتوس می شود پس از مدتی کریتوس در می یابد که این گونه قادر به شکست زئوس نخواهد و این بار نقشه ی بسیار زیرکانه می کشد به این صورت که روبروی زئوس زانو میزند و می گوید که من تسلیم هستم پس از اینکه زئوس به اندازه ی معمولی خود باز میگردد و شمشیر را برای جدا کردن سر کریتوس بالا می اورد ، کریتوس به سرعت برگشته و شمشیر های خود را در بدن زئوس فرو می کند و پس از وارد کردن چند ضربه ی متوالی و مهلک دستان زئوس را توسط شمشیرهای اشوب به دو صخره صلیب و میخکوب می کند و balde of Olympus را همان گونه زئوس در بدن او فرو کرده بود به وارد قفسه سینه ی زئوس می کند و در حالی که زئوس مرگ را جلوی چشمان خود می دید و کریتوس خود را برای وارد اوردن ضربه نهایی اماده میکرد اتنا وارد عمل می شود و جلوی کریتوس را می گیرد و به او می گوید که زئوس پدر اوست و می خواهد با کشتن کریتوس چرخه قتل پدر توسط پسر را از بین ببرد همانگونه که کرونوس اورانوس را از بین برد و زئوس کرونوس را و حالا هم اگر اتنا دخالت نمی کرد کریتوس ، زئوس را از بین برده بود ، کریتوس ابتدا حرف اتنا را باور نمی کند و می گوید من پدری ندارم و به زئوس که از ترس پشت اتنا جا خورده بود حمله می کند اما زئوس جاخالی می دهد و اتنا جلو می اید و شمشیر کریتوس کاری جز دریدن شکم اتنا از پیش نمی برد زئوس هم با دیدن این صحنه پا به فرار می گذارد ، کریتوس بر بالین اتنا می نشیند تا اخرین لحظات عمرش را سپری کند .

10

اتنا به زئوس می گوید که زئوس باید زنده بماند تا این چرخه شکسته شود و المپ پا برجا بماند ، مصلحت این است که زئوس زنده بماند سپس با انفجاری سبز خبر مرگ خود را به همه خبر می دهد . پس از مرگ اتنا کریتوس در می یابد که زئوس پدر او بوده است و خشم نفرت او نسبت به المپ نشینان چندین و چند برابر می شود . کریتوس قسم می خورد که اتش خشم و انتقام او نه تنها زئوس بلکه تمامی المپ نشینان را در بر خواهد گرفت و همه را از دم نابود خواهد کرد.

 

 

سپس کریتوس مجددا به کارگاه ریسندگی سرنوشت باز می گردد و زمان را به جنگ بزرگ میان تایتانها و المپ نشینان باز می گرداند و وارد ان زمان می شود ، تا علاوه بر جلوگیری از شکست تایتانها انتقام خود را با همکاری انها از المپ نشینان بگیرد . کریتوس در مقابل گایا و دیگر تایتانها حاضر می شود و به انها می گوید اکنون هنگام انتقام گرفتن ما از خدایان است ، اتنا و اریس مرده اند و زئوس اکنون بسیار ضعیف است و ما به راحتی میتوانیم فروریختن خدایان کوچک را ببینیم و الپ را بر سر انان خراب کنیم پس با من بیایید به سوی انتقامی بزرگ . در همین هنگام زئوس به همراه پوسئیدون ، هرمس ، هادس و اپولو جلسه ای برگزار کرده بودند که ناگهان قصر زئوس تکان شدیدی خورد سپس همگی به بیرون امدند و به دامنه ی کوه المپ نگاه کردند . بله ، هزاران تایتان در حال بالا امدن از کوه بودند و کریتوس سوار بر پشت گایا فریاد زنان گفت : زئوس ، پسرت بازگشته تا تو و تمامی المپ را نابود کند ......... و این بود پایان اغازی بزرگ .

پایان قسمت دوم 

  

                                                                                 

                                                 

 


:: برچسب‌ها: خدای جنگ 2 , خدای جنگ , داستان خدای جنگ 2 , داستان خدای جنگ 2 , NHSJHK ONHD [K' 2 , ONHD [K' 2 , ONHD [K' 2 ,



نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1396
بازدید : 128
نویسنده : علی محمدی

 

 

 

به نام خدا

تهیه شده توسط: علی محمدی

آدرس وبلاگ:http://www.irandastan.loxblog.com/

خدای جنگ 1 به لاتین{1God of War}

 

1

کریتوس و برادرش در یکی از دهکده‌های کوچک یونان قدیم به نام اسپارتا به‌دنیا آمدند. به‌خاطر ناشناس بودن پدر کریتوس خانواده کوچک او همیشه مورد توهین و اذیت سایر مردم قرار می‌گرفت. وقتی دو برادر کمی بزرگ‌تر شدند کریتوس به علت توانایی‌هایش در جنگیدن به خدمت ارتش اسپارتان درآمد ولی برعکس او برادرش به علت مریض‌حالی و ناتوانی به کوه‌های اسپارتا برای گذران باقی عمرش فرستاده شد. برادر کریتوس در همانجا مرد و به دنیای مردگان رفت. کریتوس بعد از مدت کوتاهی فرماندهی یک لشکر ۵۰ نفره را به عهده گرفت که بعدها این تعداد به چند هزار نفر افزایش یافت و همه برای افتخار اسپارتان می‌جنگیدند. تا اینکه روز جنگ با لشکر عظیم بارباریان فرا رسید. این جنگ شروع ماجراهای پرفراز و نشیب کراتوس و اسپارتان بود. جنگی که سرنوشت اسپارتانی‌ها و کراتوس را تغییر داد. کریتوس در میدان نبرد دریافت که لشکر بارباریان چندین برابر عظیم‌تر از اسپارتانی‌هاست ولی راه برگشتی وجود نداشت. کراتوس عازم جنگ شد ولی قدرت بسیار لشکر مقرها خیلی زود تمام اسپارتانی‌ها را تار و مار کردند. سرنوشت کریتوس تا بدینجا این بود که شاه باربارها روی سینه او بایستد و پتک عظیم خود را برای فرود آوردن روی کراتوس بالا ببرد ولی... کریتوس وقتی خود را مقابل قدرت دشمن ناتوان و عاجز دید از خدای جنگ کمک خواست. او نام خدای جنگ آرس را صدا زد تا به او کمک کند.

او در ازای کمک آرس و شکست دادن دشمنانش، در مقابل آرس سجده کرد که از این به بعد بنده او خواهد بود و به فرمان او هرکجا را که بخواهد به آتش خواهد کشید. آرس هدیه‌ای به او داد و این هدیه یک شمشیر دوتایی با قدرت خدای جنگ به نام «Blade of chaos» بود. این شمشیر به دست‌های او

2

زنجیر شد تا فقط آرس بتواند آن‌ها را از دست او رها کند. کریتوس قبل از اینکه بنده خدای جنگ شود ازدواج کرده بود صاحب یک دختر بود. زن او دقیقاً نقطه

مخالف کریتوس بود و با اعمال او به شدت مخالف بود. به این علت که حتی کریتوس فراموش کرده بود که خانواده‌ای دارد و فقط به فکر شکوه اسپارتا بود. کریتوس به قدری جاه طلب بود که حتی به درخواست آرس مبنی بر حمله به دهکده اسپارتان هم تن داد. دهکده‌ای که در آن متولد شده بود. او وارد دهکده شد و دستور تخریب و کشتن همه افراد دهکده را صادر کرد. بعد از تخریب کامل دهکده کریتوس به جلوی معبد اسپارتان رسید. در جلوی معبد پیرزنی پیشگو جلوی او را گرفت و به او اخطار کرد که در داخل معبد سرنوشت شومی در انتظار اوست و او را منع کرد. ولی کریتوس پیشگو را کنار زد و داخل شد و شروع به قتل و عام کردن افراد داخل معبد گردید، اما وقتی دست از کشتنشان کشید متوجه بدن بیجان زن و دخترش در زیر پاهایش شد. آرس به او گفت ناراحت نباشد چون او بزودی جنگجوی بزرگی خواهد شد. وقتی کریتوس از معبد خارج شد پیشگو نزد او آمد و او را به این صورت سحر کرد که خاکستر زن و فرزندانش همیشه بروی بدن او بماند تا وقتی هرکس او را ببیند متوجه جنایات و اعمال زشت او شود. و از آن به بعد رنگ او سفید شد.

بعد از این ماجرا بود که روح اسپارتا بوجود آمد و هر کسی که او را می‌دید از او فرار می‌کرد. بعد از آن واقعه افسردگی به سراغش آمد و پیش الهه عقل و خرد آتنا رفت. آتنا دختر پادشاه ایزدان زئوس و خواهر آرس بود که آرس به شهر او یعنی آتن حمله کرده بود. کریتوس از آتنا خواست تا عذاب را از وجود او پاک کند. آتنا به او گفت اگر آرس را شکست داده و شهر او را از دست او نجات دهد، خدایان گناهان او را خواهند بخشید. کریتوس به آتن رفت و آرس را دید که مشغول تخریب شهر بود. آتنا به او گفت که تنها راه شکست یک خدا به دست یک انسان استفاده از جعبه پاندورا است. جعبه پاندورا جعبه‌ای جادویی در معبد پاندوراست که هر یک از خدایان قدرتی از قدرت‌های خود را در آن قرار داده و آن را در معبد پاندورا قرار داده‌اند.

معبد پاندورا در دشت ارواح گمشده و توسط زئوس به پشت پدرش کرونوس زنجیر شده بود. آتنا به او گفت که فقط معجزه آتن که یک زن است می‌تواند درب دشت ارواح گمشده را باز کند. او به معبد معجزه رفت و معجزه آتن را نجات داد و او درب صحرای ارواح گمشده را برای کریتوس باز کرد در معبد

3

معجزه پیرمردی را دید که مشغول کندن قبری بود. کریتوس به آنجا رفت. آتنا به او گفت که برای ورود به عمیق‌ترین جاهای صحرا از موانعی بگذرد و

اولین آنها از بین بردن سایرن‌ها است. کریتوس به راهش در دشت ادامه داد تا به صوری رسید. بر آن دمید و کرونوس به سمت او آمد. کرونوس به حدی بزرگ بود که کریتوس به زحمت نصف یکی از دندان‌های او می‌شد. ۳ روز طول کشید تا کریتوس به معبد رسید. حالا باید به بالاترین مکان معبد می‌رفت. وقتی جلوی دروازه معبد رسید نگهبان دروازه را دید او به کریتوس گفت که تا بحال هیچکس زنده از آنجا برنگشته است. نگهبان دروازه را برای او باز کرد و کراتوس وارد شد. لوحی را مشاهده کرد که نام معمار خدایان و سازنده معبد را نوشته بود. پاتروس وردس سوم. بالاخره کریتوس بعد از پشت سرگذاشتن موانع و معماهای معبد به جعبه پاندورا دست یافت. جعبه‌ای که سه قدرت از سه خدای اصلی یونان را در خود داشت. زئوس، پوزیدون و هادس. کراتوس بعد از ۱۰۰۰ سال رنگ خورشید را بر جعبه پاندورا تاباند. ولی آرس که متوجه قضیه شد چوبی را از آتن به سمت او پرتاب کرد و دست کریتوس را از جعبه کوتاه کرد. کریتوس به دنیای مردگان رفت. در آنجا ناخدای کشتی که هیدرا به آن حمله کرده بود جان او را نجات داد. خود کریتوس باعث مرگ او شده بود ولی اینبار توسط او نجات یافت و برای بار دوم ناخدا را به اعماق دنیای زیر زمین فرستاد. کریتوس با خوش‌شناسی تمام نجات یافته بود. او به بالاترین مکان دنیای زیر زمین رفت. طنابی از بالا به پایین افتاد و کریتوس از آن بالا رفت. او از همان قبری که پیرمرد در معبد معجزه می‌کند بیرون آمد.

خدای خدایان و پدر کریتوس به شکل پیرمردی جان او را نجات داده بود ولی کریتوس هنوز نمی‌دانست که حتی زئوس پدر اوست. او به داخل شهر رفت و آرس را دید. آرس جعبه را در دست داشت و رو به زئوس می‌گفت: "می‌بینی پدر. تو خواستی آتن رو نجات بدی ولی حال هم آتن در چنگ من است و هم جعبه پاندورا..." کراتوس با صاعقه زئوس جعبه را از دست او جدا کرد و بعد از گذشت هزار سال برای اولین بار قدرت خدایان نمایان شد. کریتوس صاحب این قدرت شد و به حدی بزرگ شد که به اندازه آرس رسید. انسانی با قدرت خدایی. جنگ آخر آغاز شد و کراتوس در راند اول! توانست آریس را شکست دهد ولی شمشیرها افسونی شده بود که نمی‌توانست آریس را نابود کند. آرس کریتوس را به عالم توهم برد تا با نشان دادن کشته شدن دختر و همسر به دست

4

خودش او را عذاب دهد. چندین موجود به شکل کریتوس به دختر و همسرش حمله کردند ولی کریتوس جانانه در مقابل آن‌ها ایستاد و خانواده‌اش را نجات داد. او رو به آرس کرد و گفت من خانواده‌ام را نجات دادم ولی آرس شمشیرها

را از او گرفت و دختر و فرزندش را کشت. کریتوس به عالم واقعیت برگشت بدون شمشیرهای دگرگونی. این یعنی اینکه آرس اشتباه بزرگی کرده بود و به دست خودش زنجیرهای اسارت را از دست کریتوس باز کرده بود. و بعد خدایان آخرین هدیه خود را به کریتوس اهدا کردند، یعنی شمشیر خدایان. کریتوس با تمام وجود شمشیر را در سینه آرس فرو کرد و خدای جنگ نابود شد. بعد از آن واقعه کریتوس نزد آتنا آمد و از او خواهش کرد این عذاب را از وجود او پاک کند ولی آتنا به او گفت نه انسان نه خدا هیچ کس نمی‌تواند خاطره اعمال را از ذهن او پاک کند. کریتوس به بالاترین صخره کوه المپ رفت و خود را از آن به پایین پرتاب کرد. ولی خدایان او را بالا آوردند و آتنا به او گفت یک تخت در عرش المپ خالی است، و آن چیزی نیست جز تاج و تخت خدای جنگ. آتنا شمشیر Blade of Athena را به او داد و او را به عنوان خدای جنگ معرفی کرد.

کریتوس درحالی که شمشیر آرتمیس در دستانش است

 

 

 

 

 

پایان قسمت اول

: آدرس وبلاگ:http://www.irandastan.loxblog.com/

 

 

 


:: برچسب‌ها: خدای جنگ , داستان خئای جنگ , خدای جنگ 1 , onhd [k' , onhd [k' 1 , داستان خدای جنگ , ,



مرد یونانی
نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1396
بازدید : 164
نویسنده : علی محمدی

به نام خدا

 تهیه کننده ونویسنده:علی محمدی

داستان: مرد یونانی

 بخش اول:بزرگ ترین فرمانده

نکته:هرکجا که به مشکلی با یک اسم بر خورد کردین به فهرست مراجعه کنید

فهرست مطالب-

نام

معنی نام

مقام یا لقب

ایساتیس

مقدس و فرخنده

پدر

جالینوس

نام پزشک یونانی

پسر اول ایساتیس

پارسیس

-----------------

پسر دوم ایساتیس

مرسیا

ریحان

همسر اساتیس و مادر جالینوس و پارسیس

آتن

-----------------

پایتخت یونان

زئوس

-----------------

خدای زمین. خدای دوم

کرانوس

-----------------

خدای آسمان.خدای سوم

آدریانوس

-----------------

خدای چهارم.خدای اقیانوس ها وآب ها

سقراط

فیلسوف بزرگ یونانی

اولین خدا.خدای مردگان

آتنا

 

دختر زئوس خدای زمین

مینوس

در اساطیر یونان نام پادشاه کرت پسر زئوس

پسرخدای آسمان ها و فرمانده ارتش آسمان

پاشا

 

پسرخدای چهارم آدریانوس

1-

بخش اول:بزرگ ترین فرمانده

 

در آن زمان هر خدا فقد میتوانست یک فرزند داشته باشد .

ایساتیس دو فرزند داشت که نام یکی جالینوس و دیگری پارسیس بود و نام همسر ایساتیس<مرسیا> بود.

آنها در نزدیکی آتن پایتخت یونان زندگی میکردند .

ولی بعد از مدتی آنها به آتن رفتند تا بتوانند در  آنجا به زندگی ادامه بدهند.

بعد از چند سال پادشاه یونان زئوس که یکی از چهار خدای بزرگ بود متوجه حمله یکی از خدایان به یونان شد.

یعنی خدای سوم کرانوس  خدای آسمان ها بود و زئوس خدای زمین .

بین آنها جنگ سختی در گرفت .آدریانوس خدای چهارم خدای اقیانوس ها دریا ها و آب ها بود.و اولین خدا سقراط نام داشت خدای مردگان.در همین حال ایساتیس فرزندان خود را فرا میخواند و به آنها میگوید که باید به ارتش رفته و از یونان دفاع کنند.

 

2

وقتی که جالینوس و پارسیس برای ملحق شدن به ارتش میروند ماموری که برای ارتش یونان نام نویسی میکرد

پارسیس را پذیرفت اما جالینوس را رد کرد همین دلیل باعث شده بود که جالینوس یک حس انتقام جویی در او به وجود بیاید .

پارسیس به خاطر قد و هیکلی که داشت به خدمت ارتش یونان در آمد.

او توانست در همان اوایل ورودش به ارتش یونان نظر فرمانده هان را جلب خود کند .

در همین حال جالینوس که نمیتوانست ببیند برادرش روز به روز در حال پیشرفت است تصمیم گرفت که به ارتش  کرانوس ملحق شود و در برابر برادرش به ایستد .

پارسیس که روز به روز در حال پیشرفت بود توانسته بود رهبری یک ارتش 80نفره را به دست بگیرد .

در آن طرف برادرش جالینوس  توانسته بود وزیر  جنگ ارتش آسمان ها شود او حملات زیادی  به یونان انجام داد  و سعی در تصرف آتن داشت .

 

3

وقتی که پارسیس فرمانده هی یک ارتش 70 هزار نفره را گرفت خیلی قدرت مند شد .

آن قدری قدرت داشت که در برابر یک ارتش هزار نفره آسمان می ایستاد.

پارسیس خیلی مغرور شده بود  .

تا اینکه ایساتیس از دنیا رفت و بعد 2سال مرسیا  از تنهای و بیماری از دنیا رفت و هر دو به دنیای مردگان رفتند.

نیرو های ارتش آسمان به دروازه های یونان رسیدند پارسیس فکر میکرد که این جنگ هم مانند مابقی جنگ ها سرانجامی جز پیروزی ندارد.

در هنگامی که آماده میشد به جنگ برود آتنا نزد پارسیس می آید و به او میگوید که به جنگ نرود اما پارسیس به حرف های آتنا گوش نمی دهد و به جنگ میرود .

او وقتی که با 50 هزار نفر از سربازانش به میدان رفت ناگهان  دید که تعداد ارتش آسمان به بیش از 70 هزار نفر میرسد اما با غرور بیش از اندازه ای که داشت به جنگ ا مینوس رفت اما تمامی ارتش او از بین رفت و خودش در میان هزاران نفر از ارتش آسمان تنها بود .

4

در همین هنگام مینوس  حرف  پارسیس را پذیرفت تا یک جنگ تن به تن داشته باشند مینوس که یک نیم خدا بود قد و هیکلش خیلی بزرگ بود به هدی که پارسیس به اندازی یک انگشت مینوس هم نمیشود  هنگامی که مینوس و پارسیس در حال بودن آتنا نزد پدر خود<زئوس> رفت و به او گفت که ما باید یکی از قدرت های خدایی تو را در یک جعبه قرار دهیم  شاید آتن تسخیر شد کسی دیگر بتواند با استفاده از آن آتن را آزاد کند .

زئوس هم قبول کرد و دستور داد  بهترین معمار های آتن  برای ساخت یک جای برای نگهداری جعبه  دست به کار شوند .

به آنها گفت باید تا 2 روز دیگر معبدی در یکی از کوه های بزرگ یونان قرار دهند و جعبه را درون معبد قرار دهند .

بعد معبد را پر از تله کنند تا هیچکس نتواند به معبد وارد شود .تا اینکه یک نفر پیدا شود که لیاقتش را داشته باشد  نتواند آن را به دست بیاورد .

زئوس وقتی که در حال ساختن پایتخت<آتن> بود دستور داده بود تا نام دخترش آتنا را بر روی آن بگذارند .

5

وقتی که پارسیس و مینوس در حال جنگ بودند  مینوس توانست  پارسیس را شکست بدهد .

در هنگامی که پارسیس بر روی زمین افتاده بود  و مینوس میخواست با پوتک  سر پارسیس را ازبدنش  جدا کند به پارسیس گفت که اگر تو بتوانی در کنار من باشی من دیگر تو را نمی کشم  اما پارسیس گفت گه  من به تو ملحق نخواهم شد .

بعد پارسیس از فرزند خدای چهارم خدای اقیانوس ها آب ها کمک خواست تا شمشیری  به او بدهد تا بتواند مینوس را نابود  کند پاشا میدانست که اگر مینوس بتواند پارسیس را بکشد بعد یونان را تسخیر خواهد کرد و بعد تسخیر یونان به سرزمین های خودشان حمله خواهد کرد بعد پاشا شمشیری به پارسیس داد تا بتواند  با آن  مینوس را نابود کند .

وقتی که شمشیر ها در دستان پارسیس قرار گرفتند آنهارا به شکم مینوس وارد کرد و بعد چند زربه دیگر تا اینکه مینوس از بین رفت وقتی که پارسیس به دستانش نگاه کرد 

دیدکه شمشیرها مانند نفرین دردستانش گره خورده اند

پایان قسمت اول

شمشیر سربازان پارسیس

شمشیر زئوس

نکته

این داستان خیالی میباشد ./و اسم ها  و عکس ها و... در آن حقیقت ندارند .مانند زئوس خدای زمین در اساطیر یونان زئوس خدای آسمان ها است

پایان

 

 

 

 

 


:: برچسب‌ها: مرد یونانی , یونانی مرد , داستان مرد یونانی , nhsjhk lvn d,khkd , lvn d,khkd داستان یونانی , یونانی , مردمان یونان ,



صفحه قبل 1 صفحه بعد