پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
مرد یونانی
نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1396
بازدید : 163
نویسنده : علی محمدی

به نام خدا

 تهیه کننده ونویسنده:علی محمدی

داستان: مرد یونانی

 بخش اول:بزرگ ترین فرمانده

نکته:هرکجا که به مشکلی با یک اسم بر خورد کردین به فهرست مراجعه کنید

فهرست مطالب-

نام

معنی نام

مقام یا لقب

ایساتیس

مقدس و فرخنده

پدر

جالینوس

نام پزشک یونانی

پسر اول ایساتیس

پارسیس

-----------------

پسر دوم ایساتیس

مرسیا

ریحان

همسر اساتیس و مادر جالینوس و پارسیس

آتن

-----------------

پایتخت یونان

زئوس

-----------------

خدای زمین. خدای دوم

کرانوس

-----------------

خدای آسمان.خدای سوم

آدریانوس

-----------------

خدای چهارم.خدای اقیانوس ها وآب ها

سقراط

فیلسوف بزرگ یونانی

اولین خدا.خدای مردگان

آتنا

 

دختر زئوس خدای زمین

مینوس

در اساطیر یونان نام پادشاه کرت پسر زئوس

پسرخدای آسمان ها و فرمانده ارتش آسمان

پاشا

 

پسرخدای چهارم آدریانوس

1-

بخش اول:بزرگ ترین فرمانده

 

در آن زمان هر خدا فقد میتوانست یک فرزند داشته باشد .

ایساتیس دو فرزند داشت که نام یکی جالینوس و دیگری پارسیس بود و نام همسر ایساتیس<مرسیا> بود.

آنها در نزدیکی آتن پایتخت یونان زندگی میکردند .

ولی بعد از مدتی آنها به آتن رفتند تا بتوانند در  آنجا به زندگی ادامه بدهند.

بعد از چند سال پادشاه یونان زئوس که یکی از چهار خدای بزرگ بود متوجه حمله یکی از خدایان به یونان شد.

یعنی خدای سوم کرانوس  خدای آسمان ها بود و زئوس خدای زمین .

بین آنها جنگ سختی در گرفت .آدریانوس خدای چهارم خدای اقیانوس ها دریا ها و آب ها بود.و اولین خدا سقراط نام داشت خدای مردگان.در همین حال ایساتیس فرزندان خود را فرا میخواند و به آنها میگوید که باید به ارتش رفته و از یونان دفاع کنند.

 

2

وقتی که جالینوس و پارسیس برای ملحق شدن به ارتش میروند ماموری که برای ارتش یونان نام نویسی میکرد

پارسیس را پذیرفت اما جالینوس را رد کرد همین دلیل باعث شده بود که جالینوس یک حس انتقام جویی در او به وجود بیاید .

پارسیس به خاطر قد و هیکلی که داشت به خدمت ارتش یونان در آمد.

او توانست در همان اوایل ورودش به ارتش یونان نظر فرمانده هان را جلب خود کند .

در همین حال جالینوس که نمیتوانست ببیند برادرش روز به روز در حال پیشرفت است تصمیم گرفت که به ارتش  کرانوس ملحق شود و در برابر برادرش به ایستد .

پارسیس که روز به روز در حال پیشرفت بود توانسته بود رهبری یک ارتش 80نفره را به دست بگیرد .

در آن طرف برادرش جالینوس  توانسته بود وزیر  جنگ ارتش آسمان ها شود او حملات زیادی  به یونان انجام داد  و سعی در تصرف آتن داشت .

 

3

وقتی که پارسیس فرمانده هی یک ارتش 70 هزار نفره را گرفت خیلی قدرت مند شد .

آن قدری قدرت داشت که در برابر یک ارتش هزار نفره آسمان می ایستاد.

پارسیس خیلی مغرور شده بود  .

تا اینکه ایساتیس از دنیا رفت و بعد 2سال مرسیا  از تنهای و بیماری از دنیا رفت و هر دو به دنیای مردگان رفتند.

نیرو های ارتش آسمان به دروازه های یونان رسیدند پارسیس فکر میکرد که این جنگ هم مانند مابقی جنگ ها سرانجامی جز پیروزی ندارد.

در هنگامی که آماده میشد به جنگ برود آتنا نزد پارسیس می آید و به او میگوید که به جنگ نرود اما پارسیس به حرف های آتنا گوش نمی دهد و به جنگ میرود .

او وقتی که با 50 هزار نفر از سربازانش به میدان رفت ناگهان  دید که تعداد ارتش آسمان به بیش از 70 هزار نفر میرسد اما با غرور بیش از اندازه ای که داشت به جنگ ا مینوس رفت اما تمامی ارتش او از بین رفت و خودش در میان هزاران نفر از ارتش آسمان تنها بود .

4

در همین هنگام مینوس  حرف  پارسیس را پذیرفت تا یک جنگ تن به تن داشته باشند مینوس که یک نیم خدا بود قد و هیکلش خیلی بزرگ بود به هدی که پارسیس به اندازی یک انگشت مینوس هم نمیشود  هنگامی که مینوس و پارسیس در حال بودن آتنا نزد پدر خود<زئوس> رفت و به او گفت که ما باید یکی از قدرت های خدایی تو را در یک جعبه قرار دهیم  شاید آتن تسخیر شد کسی دیگر بتواند با استفاده از آن آتن را آزاد کند .

زئوس هم قبول کرد و دستور داد  بهترین معمار های آتن  برای ساخت یک جای برای نگهداری جعبه  دست به کار شوند .

به آنها گفت باید تا 2 روز دیگر معبدی در یکی از کوه های بزرگ یونان قرار دهند و جعبه را درون معبد قرار دهند .

بعد معبد را پر از تله کنند تا هیچکس نتواند به معبد وارد شود .تا اینکه یک نفر پیدا شود که لیاقتش را داشته باشد  نتواند آن را به دست بیاورد .

زئوس وقتی که در حال ساختن پایتخت<آتن> بود دستور داده بود تا نام دخترش آتنا را بر روی آن بگذارند .

5

وقتی که پارسیس و مینوس در حال جنگ بودند  مینوس توانست  پارسیس را شکست بدهد .

در هنگامی که پارسیس بر روی زمین افتاده بود  و مینوس میخواست با پوتک  سر پارسیس را ازبدنش  جدا کند به پارسیس گفت که اگر تو بتوانی در کنار من باشی من دیگر تو را نمی کشم  اما پارسیس گفت گه  من به تو ملحق نخواهم شد .

بعد پارسیس از فرزند خدای چهارم خدای اقیانوس ها آب ها کمک خواست تا شمشیری  به او بدهد تا بتواند مینوس را نابود  کند پاشا میدانست که اگر مینوس بتواند پارسیس را بکشد بعد یونان را تسخیر خواهد کرد و بعد تسخیر یونان به سرزمین های خودشان حمله خواهد کرد بعد پاشا شمشیری به پارسیس داد تا بتواند  با آن  مینوس را نابود کند .

وقتی که شمشیر ها در دستان پارسیس قرار گرفتند آنهارا به شکم مینوس وارد کرد و بعد چند زربه دیگر تا اینکه مینوس از بین رفت وقتی که پارسیس به دستانش نگاه کرد 

دیدکه شمشیرها مانند نفرین دردستانش گره خورده اند

پایان قسمت اول

شمشیر سربازان پارسیس

شمشیر زئوس

نکته

این داستان خیالی میباشد ./و اسم ها  و عکس ها و... در آن حقیقت ندارند .مانند زئوس خدای زمین در اساطیر یونان زئوس خدای آسمان ها است

پایان

 

 

 

 

 


:: برچسب‌ها: مرد یونانی , یونانی مرد , داستان مرد یونانی , nhsjhk lvn d,khkd , lvn d,khkd داستان یونانی , یونانی , مردمان یونان ,